یا من هو فی سلطانه قدیم
ای آنکه سلطنتت قدیم و ابدی است
آقا دوشنبه، خسته شده بودیم. گفتیم بریم یه هوایی بخوریم حداقل رو پشت بوم.
رفتیم بالا، که بسته بودنش. همونجا وایسادیم یکم حرف زدیم خندیدیم برگشتیم پایین
تازه فلاسک آبجوش و فنجون و نسکافه برداشته بودیم پیک نیک شبانگاهی بریم!
ساعت 12 شب بود.
تصمیم گرفتیم بریم پارک نزدیک خونه. خیابونا خالیییی بودا.
هوا هم یه سرد مطلوبی بود.
نشستیم رو یه نیمکت ، سریع نسکافهها رو در آوردیم و شروع کردیم به درست کردن. نیمکته نزدیک اون اتاقک نگهبان پارک بود. زاویه من طوری بود که طرف و نمیدیدم. اما همسرم میدیدش. میگه از اون موقع اومدیم داره نگاهمون میکنه. الان میاد جلو میگه شناسنامههاتونو نشون بدین ببینم! ساعت 12 بیرون چه میکنین؟! :)))
میگم نه بابا! از وضعمون و خل بازیهامون کاملا معلومه خانواده طوریم.
میگه : خودشم نیاد، زنگ میزنه بیان ببرنمون! :))
میگم: نهه میگیم روزا احتمال کرونا گرفتن بیشتره. مردم تو خیابونن. الان اومدیم کسی نباشه. خسته شدیم انقد نشستیم تو خونه.
تازه به نظرم اگه یه فنجون و نسکافه اضافه داشتیم میتونستیم برا آقاهه هم ببریم. که البته نداشتیم :))
برگشتنی میگم اگه کسی و دیدیم تو خیابون، سه تایی سرفه کنان بدوئیم دنبالش. زهره ترک میشه طرف :))
+مامان جان دارن یه پیراهن هلویی میدوزن برام. عاشقشم :) من انقد پارچه اینو دوست داشتم که مدتها حاضر نبودم واسه هیچ عروسی و مراسمیاینو بدوزن برام . اما قشنگ شد الان.
+ واهااای راستی!
رفتم سایت کتابخونه. یه قسمت داشت میتونستیم سوالمون و بپرسیم. بعد پرسیدم وضعیت کتابهایی که دستمونه چه میشه؟
بهم پیامک دادن که کتابخونه تا اطلاع ثانوی تعطیله. کتابهارو بعد باز شدنش میتونین برگردونین. جریمهای هم نخواهید شد.
من ذووووق
چه خوبه تو این اوضاع نهایه و فلسفتنا دست منه آخه!
کتاب مرجع و بزرگ رو به هر حال که نمیتونستم تمومش کنم تو دو هفته!
حالا تا اطلاع ثانوی دست خودمه :)))
حالا شاید اصلا یا فرصتش نشه یا حس خوندنش نیادها. اما به هرحال
هیجان انگیز... جذاب... دوس داشتنی....
+ از کتابخونه خودمون (نزدیک خونمون) هم دوتا کتاب دستمه.
بعد خودمم کلی کتاب نخونده دارم.
و باز به شدت سرعت مطالعه ام اومده پایین!
+این ترم درس هم خیلی کم خوندم.
خب. یه برنامهای میریزم. از 15 اسفند تا 30 ام.
خب معلومه که نباید برنامه سنگینی باشه دم عیدی... اما از بی برنامگی بهتره
شبتون پرازیاد خدا. علی علی
(14 اسفند 98. پاییزِ وب )
پی نوشت:
آقا. پی نوشت اول رو تا چند پست بعد اختصاص میدم به چیزایی که همون موقع دلم میخواد.
الان دلم
- پیتزا یا ازین فینگر فودهایی که توش سوسیس و پنیر پیتزا باشه میخواد.
- همچنان دلم بوکمارک میخواد:)))
- دلم دو ساعت پشت سر هم درس خوندن میخواد
فینیش.